صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

45 - شوخی با پدر بزرگ ها

- صبح شده , موقع صبحانه بابابزرگش بهش میگه آقا صدرا شیر بخورهههه, و ایشون میگن آقا محمد شیر بخوره! - بهش میگیم صدرا پشمک خوردی , اولش میگه باباجون پشمک بخوره بعد هم اشاره به ریش و سبیل سفید بابا جون میگه , باباجون پشمک داره!!
24 فروردين 1391

43-یه کارگاه خانگی صدرا

صدرا و مامان هر از گاهی چنین کارگاههایی تو خونه دارن : اول پای آقا صدرا رو گذاشتیم روی کاغذ و دو تا ازش کشیدیم ( تصویرش رو خودشون حذف کردن از تو گوشی مامان) بعد دست رو میگذاریم دورش رو میکشیم و چند تاازش میبریم ( صدرایی هنوز استفاده از قیچی براش سخته, به همین خاطر مامان کار چیدن رو انجام میده و صدرا چسب میزنه و میچسبونه9   پاهارو روی هم طوری میچسبونیم که تنه طاووس/بوقلمون رو تشکیل بده , بعد هم دست هایی که آماده کردیم رو دور تنه به شکل پرهای پرنده. از یه برنامه تلویزیونی یاد گرفتیم که به کودک بگید چسب رو در وسط بزنه تا هم کارش تمیزتر در بیاد هم اگر لازمه قسمتی زیر قرار بگیره امکانش هست. و ذر آخر هم چشم و منقار : برگ...
22 فروردين 1391

44- پسری عاشق هندوانه است

پریشب بابایی براش هندوانه خرید , بگذریم که تو ماشین همش میگفت بذاریم جلو پامون و نگاهش کنیم؛  تا رسیدیم خونه هم بابا براش شست و قارچ کرد و صدرا نمیدونست چطوری اون هندوانه رو بخوره. فردای اون روز بعد از این که یه دل سیر باز از هندوانه اش خورده بود؛ دست پنگوئنش رو گرفت برد جلوی یخچال و بهش میگه ببین بابایی هندوانه خریده × دست پنگوئن رو میذاره روش : دست بزن ببین چه سرده!!    ...
22 فروردين 1391

42- در 25 ماهگی

صدرا جدیدا یه چارپایه رو برمیداره و خونه رو دور میزنه تا چراغ ها رو خاموش و روشن کنه و مامان در این مقاله خوند که پسر 25 ماهه اش در حال جستن روابط علت و معلولیست.  اگر شیطونک 25 ماهه ای تو خونه دارید, بد نیست وقت بگذارید و این رو بخونید: http://www.parents.com/toddlers-preschoolers/development/growth/growing-smarter/ ...
22 فروردين 1391

41- کوتاه و مختصر از نوروز 91

نوروز و سال 1391 مبارک ؛ امیدواریم که آنچه خوب است و خیر است برای همه ما مقدر شود.   بعد از سال تحویل که صدرایی در خواب بود و گرفتن عیدی از بابایی که یکی از اسکناسها رو برداشت و باقی رو به مامانی بخشید. مسین و باباجون رو بدرقه سفر کربلا کرد و بعد هم عید دیدنی از مامان اشرف. ناهار میزبان پسر عموش بود و بعد هم کمی خواب به بدن زد.  تصمیم بر این بود که مامان و بابا استراحت کنند و بعد راهی شمال , رویان بشن, که صدرایی به خاطر خواب بد موقعی که به بدن زده بود کاملا بی خواب بود. مامان و بابا خواستن به خاموشی زدن و تبدیل خونه به محیط خواب پسر رو هم به خواب دعوت کنند ؛ که صدرا اولش سعی کرد با غلط زدن بخوابه , اما بعد از حدود یک ربع گفت ...
15 فروردين 1391
1